آیتالله احمد بهشتی در مقالهای تحت عنوان «صلح در نهجالبلاغه» مفهوم صلح، آثار مثبت آن و دیگر رهآوردهای آن را تبیین کرده است.
نهجالبلاغه دريايى است پهناور و اقيانوسى است ژرف و جهانى است بىكران كه مىتوان با تدبر در خطبهها و نامهها و كلمات قصار آن، مطالبى ناب و انسانساز در زمينه اخلاق و سياست و تربيت از آن استنباط و استخراج كرد.
این كتاب مستطاب، هم درس جهانبينى مىدهد و هم درس ايدئولوژى. مطالب عميق آن از سطح ملتها و امتها فراتر و گستردهتر و در حقيقت جهانى و جاودانى است. هر انسانى از هر نژادى و پيرو هر كيش و آيينى مىتواند از آن بهرهمند شود. آرى كتابى است انسانى و غيرقابل نسخ و كهنگىناپذير.
یكى از مسايل مورد ابتلاى بشر در تمام ادوار تاريخ، مسأله جنگ و صلح است. بعد از اين هم بشر با اين مسأله درگير خواهد بود. امام علىعليه السلام در جاى جاى نهجالبلاغه سخنانى نغز و آموزنده درباره جنگ يا صلح مطرح كرده و راهى بسيار روشن، هماهنگ با عقلانيت ناب و وجدانپسند و جهانبينى الهى مطرح كرده است. مسأله جنگ و صلح در حقيقت دو مسأله است: يكى مسأله جنگ و حكمت و فوايد و مضار آن و ديگرى مسأله صلح.
همانگونه كه از عنوان بحث پيداست، بحث ما درباره مسأله صلح است و مىخواهيم با سير و سياحتى در فضاى ملكوتى نهجالبلاغه اين مسأله را در ابعاد مختلف بررسى كنيم.
يكى از مسايل مورد ابتلاى بشر در تمام ادوار تاريخ، مسأله جنگ و صلح است. بعد از اين هم بشر با اين مسأله درگير خواهد بود. امام علىعليه السلام در جاى جاى نهجالبلاغه سخنانى نغز و آموزنده درباره جنگ يا صلح مطرح كرده و راهى بسيار روشن، هماهنگ با عقلانيت ناب و وجدانپسند و جهانبينى الهى مطرح كرده است. مسأله جنگ و صلح در حقيقت دو مسأله است: يكى مسأله جنگ و حكمت و فوايد و مضار آن و ديگرى مسأله صلح.
*مفهوم صلح
پيداست كه صلاح در برابر فساد است. در عرف همه ملتها، انسانها به صالح و فاسد تقسيم مىشوند. همگان معتقدند كه اشخاصى كه گرفتار ارتكاب منكراتند، فاسد و تبهكار؛ و اشخاصى كه از منكرات پرهيز مىكنند، صالح و شايستهاند. هرچند كه ممكن است درباره اينكه چه كارهايى منكر است با يكديگر اختلافاتى داشته باشند.
همچنين اصلاح در برابر افساد است. اصلاح و افساد يا فردى است يا اجتماعى. فرد فاسد مىتواند خود را اصلاح كند يا اينكه زير نظر يك راهنما و مراد و مرشد و با به كارگيرى دستورهاى او اصلاح شود. اصلاحات اجتماعى توسط رهبران دلسوز و فرهيخته و مبارز صورت مىگيرد. هرگاه ميان دو كس يا دو گروه اختلاف يا جنگ باشد، فرد يا افراد بايد وساطت كنند و آنها را اصلاح دهند.
مصالحه؛ عملى است كه براى رفع اختلاف ميان دو كس يا دو گروه انجام مىگيرد. اهل لغت و فرهنگنويسان زبان عربى مىگويند:
»صِلاح ،به كسر، مصدر مصالحه و اسم مصدر آن، صلح و مذكر و مؤنث آن يكسان است. مانند صلح حديبيّة(1)»در فرهنگهاى فارسى، صلح را به معناى سازش و آشتى آوردهاند(2).
* فلسفه صلح
آيا در زندگى بشر اصالت با جنگ است يا با صلح؟ اگر اصالت با جنگ است صلح، فرعى است و تنها در حال اضطرار بايد به آن تن داد و اگر اصالت با صلح است جنگ؛ امرى فرعى و اضطرارى است و تنها بايد در حال ضرورت به آن تن داد و آثار و عواقب تلخ آن را متحمل شد. هرچند ممكن است فوايد و ثمرات شيرينى هم داشته باشد. گفتهاند: »صبر تلخ است وليكن بَرِ شيرين دارد«. جنگ نيز به خاطر قتل و ويرانى تلخ است ولى ممكن است »بَرِ« شيرين داشته باشد.
نظام برخى از تفكرات اجتماعى به سوى جنگطلبى و اصالت دادن به جنگ گرايش داشته است. ماكياولى ايتاليايى معتقد بود كه: »در سياست فقط بايد به هدف توجه داشت و نبايد گذاشت كه پيش داورىهاى اخلاقى در آن تأثير نمايد«. او با نوشتن كتاب هنر جنگ، روحيه ستيز و پرخاشگرى و خشونت را به مردم القا مىكرد. امروز ماكياوليسم به معناى »ناديده گرفتن و زيرپاى گذاشتن تمام اصول اخلاقى تعبير مىشود«.
فاشيسم نيز ادامهدهنده راه ماكياوليسم است. هر برنامهاى كه به منظور برپا كردن تمركز حكومت ملى مطلقه با سياست و روش خشك و خشن ملى باشد و براى عملى كردن آن رژيم در زمينههاى صنعتى، كارخانهاى، تجارى و مالى همراه با زور و تعدى نسبت به مخالفان طرحريزى شود و به اجرا در آيد، فاشيسم ناميده مىشود(3). موسولينى در ايتاليا حزب فاشيستها را تأسيس كرد.
آيا آن گونه كه در مرامنامهها و فلسفههاى فاشيستى آمده »انسان گرگ انسان است« يا آن گونه كه سعدى شيرازى با الهام از روح تعاليم اسلامى گفته كه انسان غمخوار انسان است:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بىغمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
صلحى كه خردمندانه و خداپسندانه باشد و پشيمانى نياورد، خير؛ و خلاف آن شر است. در نظام سياسى و اجتماعى علوى همانگونه كه اصالت با صلح است نهادهاى صلحآفرين هم اصالت مىيابند. به همين جهت است كه جايگاه بازرگانان و صنعتگران در نظر آن امام همام ارتقا مىيابد و دربارهشان مىفرمايد:
»إنّهم سِلمٌ لا تُخاف بائقَتُهُ و صلحٌ لا تُخشى غائلتُهُ(4)همان، نامه 5) .53)
قرآن كريم مىفرمايد: »الصلحُ خيرٌ(6)». اين يك قاعده كلى است هر چند كه در مورد صلح و صفاى زن و شوهر ذكر شده است.
اگر سازش و آشتى -به شرطى كه بخردانه باشد-، خير است معلوم مىشود كه جنگافروزى و آتشبيار معركه جنگ شدن، شر است. اگر رقيب -اعم از اين كه فرد باشد يا جمع- آماده صلح است، نبايد جنگطلب بود. همگان بايد اهل خير و صلاح باشند نه اهل شر و فساد. به همين جهت است كه امام علىعليه السلام در فرمان مالك اشتر مىنويسد:
»و لا تدفعَنَّ صلحاً دَعاكَ إليهِ عدوّكَ للَّهِ فيهِ رضاً(7).
صلحى كه رضاى خدا در آن است و دشمن تو را به آن فرامىخواند، رد نكن.
حضرتش در وصيتنامه خويش به فرزندان و بستگان و همه نسلها -بهويژه حسنين- فرمود:
»أوصيكما و جميع وُلدى و أهلى و مَن بلغه كتابى بتقوى اللَّه و نظم أمركم و صلاح ذات بينكم(8)»
شما و همه فرزندان و بستگان و هر كه را كه نامهام به او برسد به تقوا و نظم و اصلاح ذات البين سفارش مىكنم.
سپس از پيامبر بزرگ اسلام نقل كرد كه فرموده است:
»صلاح ذات البين أفضل من عامّة الصلاة و الصّيام(9)»
اصلاح دادن ميان مردم از همه نمازها و روزهها برتر است.
صلحى كه خردمندانه و خداپسندانه باشد و پشيمانى نياورد، خير؛ و خلاف آن شر است. در نظام سياسى و اجتماعى علوى همانگونه كه اصالت با صلح است نهادهاى صلحآفرين هم اصالت مىيابند. به همين جهت است كه جايگاه بازرگانان و صنعتگران در نظر آن امام همام ارتقا مىيابد و دربارهشان مىفرمايد:
»إنّهم سِلمٌ لا تُخاف بائقَتُهُ و صلحٌ لا تُخشى غائلتُهُ(10)»
آنها سليمالنفس مىباشند كه از خطر آنها بيمى نيست و صلحى هستند كه از غائله و طغيان آنها ترسى نيست.
امام علىعليه السلام براى بيدار كردن انسانها و هشدار دادن به سياستمداران و زورمندان و فرماندهان و زمامداران، نهتنها فلسفه عالى صلح را مطرح مىكند، بلكه به بيان فوايد و آثار خير آن مىپردازد، تا اخلاق صلحجويى و آشتىپذيرى را بر كرسى نشاند، و رذيلت و پليدى و زشتى جنگجويى و آتشىناپذيرى را براى همگان نهادينه گرداند.
* فوايد صلح
كارى كه در ذات خود، خير، عقلانى و خداپسندانه است، فايده دارد و كارى كه در ذات خود شر و غيرعقلانى و شيطانى است، ضرر دارد. هر انسانى ذاتاً طالب نفع، و فايده است هر چند ممكن است در تشخيص نفع و فايده دچار اشتباه گردد و ضرر را به جاى نفع و نفع را به جاى ضرر گذارد.
آنهايى كه آتشافروز جنگ و فساد و نزاع مىشوند، به گمان خود نفع مىبرند؛ حال آنكه در واقع زيان مىبينند، و هنگامى كه سرشان به سنگ مىخورد، پشيمان مىشوند.
امام علىعليه السلام براى بيدار كردن انسانها و هشدار دادن به سياستمداران و زورمندان و فرماندهان و زمامداران، نهتنها فلسفه عالى صلح را مطرح مىكند، بلكه به بيان فوايد و آثار خير آن مىپردازد، تا اخلاق صلحجويى و آشتىپذيرى را بر كرسى نشاند، و رذيلت و پليدى و زشتى جنگجويى و آتشىناپذيرى را براى همگان نهادينه گرداند.
او پس از آنكه كارگزار متعهد و لايق خود را به صلح خداپسندانه ترغيب مىكند، بىدرنگ به بيان آثار و فوايد ميمون و مبارك آن مىپردازد، و با ذكر سه فايده، به صلح؛ قداست و اصالت مىبخشد.
الف. فإنَّ فى الصُّلح دعَةً لِجُنودكَ(11)
در صلح و آشتى آسايش لكشريان توست.
ب. و راحَةً مِن هُمُومِكَ.
در صلح و آشتى آسايس و آرامش از غمها و اندوههاى توست.
جنگ؛ براى زعماى ممالك، تنها هزينه جانى و مالى ندارد، بلكه افكار آنها را آشفته مىكند و آسايش و آرامش را از آنها مىگيرد، و بر همّ و غم و غصّه آنها مىافزايد. اگر جنگى منتهى به شكست شود، چهقدر غمبار است؟! اگر جنگى منتهى به شكست نشود، چهقدر هزينه جانى و مالى دارد. هم شكست، خسارت دارد، هم پيروزى. شايد آنهائى كه شكست مىخورند، هرگز نتوانند تجديد قوا كنند. آيا اين؛ غصّه ندارد؟! آنهائى كه پيروز مىشوند، جشن مىگيرند و شادى مىكنند، ولى هنگامى كه مىبينند، نيروهائى ارزنده را به قربانگاه فرستادهاند، و اموال و پولهاى بسيارى را تلف كردهاند، بايد غصه بخورند! به شادى ظاهرى و تصنّعى نبايد چشم دوخت! بايد به غم و اندوهى نگاه كرد كه چهره زشتش را پشت هلهلهها و شادىهاى ظاهر و خندههاى گريهآور پنهان كرده است.
آنكه آتشافروز جنگ نيست و گرفتار جنگ تحميلى شده، چندان غمگين نيست، خواه شكست بخورد و خواه پيروز شود. او به وظيفه انسانى و خدائى خود عمل كرده و به دفاع از جان و مال و ناموس پرداخته و به انسانها درس شرف و غيرت و عزت داده است، ولى آنكه آتشافروز جنگ است، همواره مورد ملامت است. حتى پيروزيش هم شكست است و همواره انسانهاى آزاده او را ملامت مىكنند.
ناامنى موجب بىكارى و گرانى و سرگردانى و پريشانى مردم مىشود. در جامعهاى كه امنيت نباشد، ركود فرهنگ و اخلاق و معنويت قطعى و حتمى است.
ج. و أمناً فى بِلادِكَ
مردمى كه از امنيت محرومند، از كاروان رشد و پيشرفت و ترقى عقب مىمانند و نمىتوانند آنگونه كه بايد و شايد از استعدادهاى مادى و معنوى خود بهرهمند شوند.
ناامنى موجب بىكارى و گرانى و سرگردانى و پريشانى مردم مىشود. در جامعهاى كه امنيت نباشد، ركود فرهنگ و اخلاق و معنويت قطعى و حتمى است.
امنيت، در سايه صلح به بار مىنشيند. هنگامى كه عفريت جنگ بر مردم سايه مىافكند، جان و مال و ناموس و همه هستى ايشان آسيب مىبيند.
جوانانى كه بايد با فراگيرى دانش و تجربه، آماده خدمت و اداره مملكت شوند، راكد و عاطل و باطل مىمانند.
سلامت جسم و جان مردم، معلول امنيت، و امنيت معلول دورانديشى و بردبارى رهبران و زمامداران ايشان است، و اگر رهبران و زمامداران و فرماندهان، از عقل معاش و معاد محروم باشند، انسانهاى زيردست و رعايا و ملل را به سوى نابودى و دره هلاك سوق مىدهند.
نتيجه جنگ افروزى، فساد و هلاك حرث و نسل است. از نظر قرآن آتش افروزان جنگ »أَلَدُّ الخِصام«(12) شمرده مىشوند.
از اينجا حكمت جنگهاى مكتبى و خداپسندانه هم روشن مىشود. جنگى كه براى دفع و رفع فساد و فتنه و ناامنى و تهاجم و غارت و سفاكى است، مقدس است و انبياء الهى و پيروان راستين آنها پرچمدار و پشتيبان و فرمانده آن بودهاند، از اينرو قرآن كريم مىگويد:
»وَ ما لَكُم لا تُقاتِلوُنَ فىِ سَبيلِ اللّهِ وَ المُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ و َ النِّساءِ وَ الوِلدانِ الَّذينَ يَقوُلوُنَ رَبَّنا أَخرِجنا مِن هذِهِ القَريَة الظّالِمِ أَهلُها...«(13)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردان و زنان و كودكان مستضعفى كه مىگويند: پروردگارا، ما را از اين شهرى كه مردمش ستمكارند، خارج گردان.....
جهاد مقدس و دفاع راستين مردان خدا جنگيدن در راه دفع فتنه و بستن گلوگاه حياتى فتنهجويان است. مخاطب راستين قرآن اينانند كه مىگويد:
»قاتِلوُهُمْ حَتّى لا تَكوُنَ فِتنَةٌ وَ يَكوُنَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ، فَإنِ أنتَهَوا فَإنَّ اللّهَ بِما يَعمَلوُنَ بَصيرٌ«(14).
»با فتنهجويان بجنگيد، تا فتنهاى برجاى نماند، و آيين و كيش آرامشبخش همگان، دين خدا گردد. اگر دست از فتنه و آشوب بردارند و به راه راست آيند، خدا به كردارشان بينا و بصير است«.
اگر در دوران خلافن عدل علوى، مردم اطاعت مىكردند، و امام على را تنها نمىگذاشتند، بُسر بن ارطاة، چنگيزوار به جان مردم مدينه و مكه و طائف و صنعاء نمىافتاد، و كشتار و غارت به راه نمىانداخت، و حتى دو كودك معصوم عبيدالله بن عباس را سر نمىبريد، و مادر غمديده آنها در به در نمىشد و بر معابر نمىايستاد و ديوانهوار از عابران سراغ فرزندانش نمىگرفت و قلمرو حكومت خليفه راستين پيامبر دچار آشوب و ناامنى نمىشد(15). و حضرتش با دلى آكنده از غم و غصه براى خونهاى بىگناهى كه ريخته مىشد و اموالى كه به غارت مىرفت، نمىفرمود:
امنيت، در سايه صلح به بار مىنشيند. هنگامى كه عفريت جنگ بر مردم سايه مىافكند، جان و مال و ناموس و همه هستى ايشان آسيب مىبيند.
جوانانى كه بايد با فراگيرى دانش و تجربه، آماده خدمت و اداره مملكت شوند، راكد و عاطل و باطل مىمانند.
»ما هِىَ إلاّ الكوُفَةُ أَقبِضُها وَ أَبسُطُها، إن لَم تَكوُنى إلاّ أَنتِ، تَهُبُّ أعاصيرُكِ، فَقَبَّحَكِ اللّهُ«(16).
»مرا جز كوفه نيست كه آن را قبض و بسط مىكنم. اگر -اى كوفه- مرا جز تو نباشد كه گردبادهاى فتنه و فساد از تو برمىخيزد، خدايت زشت و ويران كند!«.
و هنگامى كه سفيان بن عوف بر شهر انبار يورش مىبرد و برخى از همراهان غارتگرش دستبند و گوشواره و خلخال زنى غير مسلمان و زنى مسلمان را مىكَند و خبر آن به حضرت مىرسد، مىفرمايد:
»لَو أَنَّ أمرَءً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هذا أَسَفاً ما كانَ بِهِ مَلوُماً، بَل كانَ بِهِ عِندى جَديراً«(17)
»اگر مرد مسلمانى بعد از اين حادثه از غصه بميرد، مورد ملامت نيست؛ بلكه نزد من به مردن سزاوار است«.
سركوب طغيانگرى چون معاويه -كه شيوخ معتزله او را اهل زندقه شمردهاند(18). و مادرش از زنان بدكار مكه بوده)همان، ص340)- هيچ راهى جز جنگ و جهاد نداشت؛ از اينرو امام علىعليه السلام مىفرمود:
»اُغزُوهُم قَبلَ أَن يَغزوُكُم، فَوَاللّهِ ما غُزِى قَومٌ قَطُّ فى عُقرِ دارِهِم إلاّ ذَلّوُا«.
»پيش از آن كه با شما بجنگند، با آنها بجنگيد. به خدا هيچ قومى در خانههاى خود گرفتار جنگ نشدند، مگر اين كه خوار و ذليل شدند«.
آرى نبرد در راه آزادى جان و مال و ناموس و اعتقاد دينى مردم، جهاد راستين و راه و رسم اولياء و باب بهشت و لباس تقوا و زره و سپر محكم و مستحكم خداست.
چنان نبردى مقدمه صلح راستين و محقق سازنده آثار و فوايد ارزشمند آن است.
*موانع اصلى
صلح جويى در راه رضاى خدا يك فضيلت، و جنگ جويى در راه ارضاء هواهاى نفسانى و براى برآوردن آرمانهاى شيطانى يك رذيلت است. اگر ادعا كنيم كه آن فضيلت، »أم الفضائل« و اين رذيلت، »أم الرذائل« است، سخنى به گزاف نگفتهايم.
پی نوشت
1) الصلاح بالكسر مصدرالمصالحة و الإسم الصلح يذكر و يؤنّث و منه صلح الحُديبيّة.)محمع البحرين طريحى، ص 175).
2) فرهنگ عميد.
3) همان، ج37، ص 23.
4) نساء:128.
5) نهجالبلاغه فيضالاسلام، نامه 53.
6) همان، نامه 47.
7) همان.
8) همان، نامه 53.
9) همان.
10) بقره، 204. »أَلَدُّ الخِصام« به كسانى گفته مىشود كه طرفداران سرسخت باطل و مخالف سرسخت حق مىباشند.
11) نساء: 75.
12) انفال: 39.
13) ابن أبى الحديد، 1962م، ج2، ص11 تا 18.
14) نهج البلاغه فيض الإسلام، خطبه 25.
15) همان، خطبه 27.
16) ابن أبى الحديد، 1962، ج1، ص336.
17) نهج البلاغه فيض الإسلام، خطبه 27.
18) همان.
مکتب اسلام